۵۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۴۲

به فراغ دل زمانی نظری به ماهرویی
به از آنکه چند شاهی، همه عمر های و هویی

نه ز دست نوجوانان به چمن شدم، ولیکن
هوس جمال جانان نرود به رنگ و بویی

نفسم به آخر آمد، نظرم ندید سیرش
بجز این نماند ما را هوسی و جستجویی

ببرید ناتوان را به طبیب آدمی کش
که چو مرد نیست باری به نظاره چو اویی

چه خوش است مست ما را به کرشمه لعب چوگان
که به خاک در نغلتد سر ما بسان گویی

به خدا که رشکم آید ز رخت به چشم خود هم
که نظر دریغ باشد ز چنان لطیف رویی

دل من که شد ندانم چه شد آن غریب ما را
که برفت عمر و نآمد خبرش به هیچ سویی

سخن سگان شبرو نزند مگر کسی را
که شبیش بوده باشد گذری به گرد کویی

مکن، ای صبا، مشوش سر زلف آن پریوش
که هزار جان خسرو به فدای تار مویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.