۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۴۰

همه شب فرو نیاید به دلم کرشمه سازی
ز شب است اینکه دارم غم و ناله درازی

به نمازش ار چه بینم چپ و راست بیش از آن است
دو سلام چار گویم چو ادا کنم نمازی

به جفا کلاه کج نه چو شناختی حد خود
که میان شهسواران چو تو نیست شاهبازی

وه از این هوس بمردم که به زیر پات میرم
مه من تمام کرد آن هوسم به نیم نازی

همه شب چو شمع باشم به چنین خیال پختن
که طفیل شمع پیشت بودم شبی گدازی

چو ندارم این سعادت که به گریه پات شویم
ز پی ره تو شستن من و گریه و نیازی

همه خونست اشک خسرو، همه این بود ضرورت
پسر سبکتگین را چو به دل بود ایازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.