۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۳۱

ای زلف تو هر گره گشادی
وی خط تو خطه و سوادی

ای چشم مرا چراغ خانه
در سر مکن از کرشمه بادی

در راه نیاز می نهی پای
خوش راهی و بوالعجب نهادی

شب چشم تو خلق را همی کشت
چونست ز ما نکرد یادی؟

یک فوج ز غمزه نامزد کن
تا با صف غم کنم جهادی

سر می دادم به هر نگاری
گر تیغ غمت زیان ندادی

سرگشته نبودی، ار دل من
در دست خط تو چون فتادی

پرکار اگر به دست خویش است
از دایره پا برون نهادی

تو تیر ستم گشاده و من
دل بسته بر اینچنین گشادی

گر از ستم تو بد گریزان
ایام چو خسروی نزادی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.