۳۱۷ بار خوانده شده

غزل ۳۷

نهایت نیست راه عشق را یار
تو یک روباش دست ازکار بردار

فنا کن خویش را در راه جانان
چه کار آید ترا این درم و دنیار

اگر یک دل نباشی در طریقش
نه بینی روی او هرگز درین دار

و فی الکونین کی بیند جمالش
فدا کن جان بگرد زلف آن یار

دریغ از وی چه داری پاره زر را
تو خاصه جان خود بایار بسپار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۶
گوهر بعدی:غزل ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.