۶۳۵ بار خوانده شده

غزل ۳۲

عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم
هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم

تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم
کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم

با تو سخن که گوید که این هم مجال نیست
لیکن ز حال خویش بسی تنگ تر شدیم

جانان نبود آگاه زناموس بگزریم
حالم چنان رسید که مجنون صفت شدیم

ای یار چون به بستی دل خود بزلف یار
هرگز مگو چنین که پریشان خود شدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۱
گوهر بعدی:غزل ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.