۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۱۹

دلی دارم در او دردی و داغی
که یکدم نیستش از غم فراغی

به هر دل از دلم سوزی بگیرد
بسوزد چون چراغی از چراغی

ازین شکرلبان شمع صورت
به بازی سوختند هر طرف لاغی

شکافندم جگر، وز غمزه گویند
جراحت را بباید کرد داغی

کم از نظاره ای، باری که هستت
دمید سبزه ای بر گرد باغی

رقیب روسیه را کن ز خود دور
خوی بلبل نیرزد خوی زاغی

بریزد آب خسرو چون نریزد
که گل حیف است در چنگ کلاغی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.