۴۵۳ بار خوانده شده

غزل ۴

ببازی عشق میبازم ، سر بازار سر بازم
ره مردان صفا سازم ، سر بازار سر بازم

به میدان اسپ تازم ، توئی واقف نه از رازم
چنین نازیست می نازم، سر بازار سر بازم

زجام عشق می خودرم ، ز هستی خویش خود مردم
سعادت گوی خود بردم، سر بازار سر بازم

بمستی از چنان مستم، ز عالم دست خود شستم
ز شوق جان چنان مستم، سر بازار سر بازم

منم یاری چنان مستم، ز این و آن همه رستم
کمر خود را چنان بستم، سر بازار سر بازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳
گوهر بعدی:غزل ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.