۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹۶

نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی
که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی

ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه
اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی

چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان
در آن زمان که چو خورشید بر سر بامی

اگر تویی به سرانجام بد ز من خرسند
کدام حال مرا به ز بد سرانجامی؟

به سینه می گذری هر دمی و می سوزی
که آتشی تو، به خاشاک در نیارامی

نگشت سیر ز طوفان آتش شوقت
دلم که بود گوارانش دوزخ آشامی

کسی که لاف زد از سوز عشق شمع وشان
اگر کم است ز پروانه ای، زهی خامی

چرا کشد ز گریبان عشق سر آن کو
نکرده پاره یکی پیرهن به بدنامی

بباز بهر هوس جان به کام دل، خسرو
که هست مر همه را مردنی به ناکامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.