۴۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۶۲

آنکه جان گویند خلقی، آن تویی
وانکه شیرین تر بود از جان تویی

شهر دل ویران شد از بیداد تو
ورچه ویران تر شود، سلطان تویی

در بلای فتنه نتوان زیستن
دیر زی، گره یکی زیشان تویی

تا کیم سوزی که دل بر جای دار
چون برین دل صاحب فرمان تویی

از گران جانی من، جانا، مرنج
چون درون جان من پنهان تویی

من خوشم، گر سوخته دارم جگر
از تو خواهم عذر، چون مهمان تویی

درد خسرو هر زمان افزون تر است
از که گیرم عیب، چون درمان تویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.