۲۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۵۰

بختم از خواب در آمد چو تو با من خفتی
نه در آغوش که در دیده روشن خفتی

هر دمی گردی و در دیده ناخفته دوست
دوستانه ز پی کوری دشمن خفتی

یاد داری که شبی هر دو به بستان بودیم
من به خار و خس و تو در گل و گلشن خفتی

این چه عید است که خسرو ز تو قدری دریافت
که تو با او همه شب دست به گردن خفتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.