۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳۶

سبزه نوخیز است و باران در فشان آید همی
میل دل بر سبزه و آب روان آید همی

ابر گوهر بار پنداری که از دریا کنار
بار مروارید بسته کاروان آید همی

جای آن باشد که دل چون گل ز شادی بشکفد
کز صبا امروز بوی آن جوان آید همی

می رود آن نازنین گیسوکشان از هر طرف
صد هزاران دل به دنبالش کشان آید همی

جان من گر زنده ماند جاودان نبود عجب
کآب حیوان از لبت در جوی جان آید همی

وه که هر شب با چنان فریاد کاندر کوی تست
خواب در چشمت ندانم بر چه سان آید همی

باد هر دم تازه تر گلزار حسنت کز چه رو
هر سحر خسرو چو بلبل در فغان آید همی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.