۳۳۱ بار خوانده شده
سگی دارم آرام و آراسته
سراپایش آنسان که دل خواسته
دلارا سگی،ناز پرور سگی
به خوبی گرو برده از هر سگی
وفادار و باهوش و نعمت شناس
نه چون آدمیزادگان بیسپاس
به نان ریزهٔ خوان من ساخته
دل از هرچه گیتی است پرداخته
نرنجد ز من گر برنجانمش
نگیرد کران گر ز خود رانمش
بشر با همه فرّ و فرهنگ او
که گیتی است یکسر فراچنگ او
هنوزش نباشد چنان مایه ای
نبیند ز معنی مگر سایه ای
ولی آن سگ،آن سگ که در روزگار
ندیدست تعلیم آموزگار
ز دانستنی آنچه بایسته است
بداند بدانسان که شایسته است
بپرهیزد از آتش و آب ژرف
کران گیرد از معبر سیل و برف
ز داوری امراض خود آگه است
بخاید گیاهی که درمانده است
بجوید همی راز چرخ بلند
کز آنش نه راحت رسد نه گزند
نه جغرافیا خواسته،نه نجوم
دل آسوده از جنگ ایران و روم
بداند همی بوی دشمن ز دوست
بدرد بر اندام بدخواه پوست
چو چشم خدایش به خواب اندر است
دو چشمش نگهبان بام و درست
خدایی که فرّ خداییش نیست
ز دنیای محسوس او بیش نیست
درین راه پر پیچ و خم ای شگفت
سگ از آدمیزاد پیشی گرفت
درین دار امید و بیم از قدیم
جهان کدخدا بوده امید و بیم
اگر قول پاداش و کیفر نبود
جهان زیر فرمان داور نبود
شدی نیک مردم بد اندیش ما
ز بیگانه،بیگانهتر خویش ما
وفا و حقاندیشی و مردمی
نه در دام بینی نه در آدمی
ز غوغای دوزخ،به بوی بهشت
نکویی توان دید از بد سرشت
درین چارپایان دستآزمود
نمودی است مهر و وفا را نه بود
به سودای اصطبل و تهدید چوب
تکاور شود زیر ران پایکوب
ز ترس چماق و به شوق چمن
شود گاوک شاخزن شخمزن
به جز سگ که مهر و وفا خوی اوست
محبت هویدا ز هر موی اوست
گرش لقمهٔی نان دهی،جان دهد
به هرجا که تو پا نهی سر دهد
سگ از آدمیزاد پر فن بهست
نگویم به از توست،از من بهست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
سراپایش آنسان که دل خواسته
دلارا سگی،ناز پرور سگی
به خوبی گرو برده از هر سگی
وفادار و باهوش و نعمت شناس
نه چون آدمیزادگان بیسپاس
به نان ریزهٔ خوان من ساخته
دل از هرچه گیتی است پرداخته
نرنجد ز من گر برنجانمش
نگیرد کران گر ز خود رانمش
بشر با همه فرّ و فرهنگ او
که گیتی است یکسر فراچنگ او
هنوزش نباشد چنان مایه ای
نبیند ز معنی مگر سایه ای
ولی آن سگ،آن سگ که در روزگار
ندیدست تعلیم آموزگار
ز دانستنی آنچه بایسته است
بداند بدانسان که شایسته است
بپرهیزد از آتش و آب ژرف
کران گیرد از معبر سیل و برف
ز داوری امراض خود آگه است
بخاید گیاهی که درمانده است
بجوید همی راز چرخ بلند
کز آنش نه راحت رسد نه گزند
نه جغرافیا خواسته،نه نجوم
دل آسوده از جنگ ایران و روم
بداند همی بوی دشمن ز دوست
بدرد بر اندام بدخواه پوست
چو چشم خدایش به خواب اندر است
دو چشمش نگهبان بام و درست
خدایی که فرّ خداییش نیست
ز دنیای محسوس او بیش نیست
درین راه پر پیچ و خم ای شگفت
سگ از آدمیزاد پیشی گرفت
درین دار امید و بیم از قدیم
جهان کدخدا بوده امید و بیم
اگر قول پاداش و کیفر نبود
جهان زیر فرمان داور نبود
شدی نیک مردم بد اندیش ما
ز بیگانه،بیگانهتر خویش ما
وفا و حقاندیشی و مردمی
نه در دام بینی نه در آدمی
ز غوغای دوزخ،به بوی بهشت
نکویی توان دید از بد سرشت
درین چارپایان دستآزمود
نمودی است مهر و وفا را نه بود
به سودای اصطبل و تهدید چوب
تکاور شود زیر ران پایکوب
ز ترس چماق و به شوق چمن
شود گاوک شاخزن شخمزن
به جز سگ که مهر و وفا خوی اوست
محبت هویدا ز هر موی اوست
گرش لقمهٔی نان دهی،جان دهد
به هرجا که تو پا نهی سر دهد
سگ از آدمیزاد پر فن بهست
نگویم به از توست،از من بهست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بگویید او را
گوهر بعدی:ضعف همت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.