۲۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۶۷

ای دل، ار تو عاشقی، زین غم خلاص جان مخواه
کار را سامان مجو و درد را درمان مخواه

از بلا و فتنه ترسی، چشم در خوبان منه
بیم چاوشان کنی، در یوزه از سلطان مخواه

یار محمل راند، در ویرانه هجران بمیر
نوح کشتی برد، ما را غوطه در طوفان مخواه

دشمن کش دوست می خوانی، مرادت کی دهد؟
نام قصاب ار خضر شد، چشمه حیوان مخواه

شهسوارا، ناوک مژگان زدی جان بستدی
بیشتر زان چون ندارم، مزد آن پیکان مخواه

از تن عاشق ز بهر خون او پرسش مکن
از بز قربان ز بهر کشتنش فرمان مخواه

تن نه مستورست، عصمت از سگ گلخن مجوی
دل نه آبادست، عشره از ده ویران مخواه

خاک پایش را به دل می خواهی، ای دیده، خطاست
گوهری را کش دو عالم قیمت است ارزان مخواه

من اسیر شاهد و تو زهد خواهی، ای رفیق
آنچه ناید از من رسوای تر دامان، مخواه

زاری خسرو مجو در سینه های بی خبر
ناله مرغ اسیر از بلبل بستان مخواه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.