۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴۲

مهر تو در دل من مانند جان نشسته
همچون منت به هر سو صد ناتوان نشسته

من با دو چشم گریان پیوسته در فراقت
تو شادمان و خرم با دیگران نشسته

گر خون چکد ز دیده زین غصه جای آنست
تا کی توانت دیدن با این و آن نشسته

یک شب به کلبه ما گر بگذری ببینی
گرد فراق و محنت بر خان و مان نشسته

بخرام سوی گلشن، تا هر طرف ببینی
بلبل ز شوق رویت ناله کنان نشسته

آیا بود که بینم روزی به کام خویشت
از دشمنان بریده با دوستان نشسته

از گرد ره، نگارا، عمری ست تا که خسرو
از بهر پای بوست بر آستان نشسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.