۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۲۸

مه من خراب گشتم ز رخت به یک نظاره
نظری ز تو عفاالله چه می است مستکاره

به چسانت سیر بینم که هم از نخست دیدن
شوم از خود و نیارم که ببینمت دوباره

هوسم بود که دیده ز همه ستانم و پس
به هزار دیده شبها به رخت کنم نظاره

چو روی به گشت میدان دل عاشقان بود گو
که ز لعل بادپایت جهد آتشین شراره

تو به ره روان و خلقی به هلاک مانده هر سو
چه غم آب تندرو را ز خرابی کناره

سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن
همه را ز نوک مژگان زده بر جگر کناره

چو زنم دم عیاری ته آن بلند ایوان
که به کنگر جلالش نرسد کمند چاره

مشمر، حکیم، طالع چو ز روز بد بگریم
که من آب خوش نخوردم به شمار این ستاره

چو ز دست رفت خسرو رگ جان مکش ز دستش
که به رشته دوخت نتوان جگری که گشت پاره
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.