۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۲۶

گر کنی گشت چمن با شوخ و با شنگی دو سه
باغ صد رنگ آورد از بوی و از رنگی دو سه

هر مژه از نرگست گویا زبانی شد که هست
بهر دل بردن درو افسون و نیرنگی دو سه

گر منت جان خوانم و جان دیده و دیده جگر
دوستم آخر مکن دل بد ازین ننگی دو سه

عاشقانت را چو ناید خواب، غم گویند باز
بر درت افتاده هر شب خسته دل تنگی دو سه

خشم هاگیری که نبود آشتی، ور باشدت
با شدت اندر میان آشتی جنگی دو سه

چون به بازی سنگ بر عاشق زدن کار بتانست
ای بت، آخر بر من بی سنگ هم سنگی دو سه

وه که خسرو چون زیدگر همچو تو باشد به شهر
شوخ چشم و خیره و بازنده و شنگی دو سه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.