۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۹۸

دلی دارم چو دامان گل از غم چاک گردیده
سری بر آستان او ز محنت خاک گردیده

ز بس کز غمزه او تیغ بیداد آمده بر من
سراسر سینه ام چون دامن او چاک گردیده

به تاباک افگند پروانه را شمع وفا پیشش
که گرد سر هنوزش اندر آن تاباک گردیده

به آن شکل و شمایل با وجود حسن خورشیدی
ندیده چون تویی هر چند در افلاک گردیده

عجب گر شادمان گردد درونها بعد ازین هرگز
دل خلقی چنین کز درد من غمناک گردیده

ز به زهر هجر خسرو جان نخواهی داد دور از وی
از آن رویی کز آیین وفا تریاک گردیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.