۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸۸

تا شدم چشم آشنا با روی تو
چشمه ها از من روان شد سوی تو

بس که مویت در خیال من نشست
در خیالم کین منم با موی تو

عاشق روی توام کز بس صفا
روی توان دیدن اندر روی تو

من کجا خسپم که از فریاد من
شب نمی خسپد کسی در کوی تو

گفتیم بی روی من در گل مبین
چون کنم، می آیدم زو بوی تو

نفگنی در گردنم دستی که نیست
این کمان را طاقت بازوی تو

سر به زانو مانده ام از دامنت
تا چرا بوسد سر زانوی تو

بنده خسرو از سر جان خواستت
تا نشیند ساعتی پهلوی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.