۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۶۰

خیزد چو از خواب آن پسر تا کس نشوید روی او
کاندر خمارم خوش کشد آن نرگس جادوی او

زینگونه کز این دیده ام خون می رود پی در پی اش
مشکل که آب خوش خورد هرگز کسی از جوی او

شمشیر در دستم نهید امشب به کویش می روم
تا خویش را بسمل کنم آنجا که بینم روی او

ای باد، کز وی آمدی قلبی مکن کز گلشنم
این نیست بوی باغ و گل، من می شناسم بوی او

کس را از آن خود نشد آن بیوفای سنگدل
بیهوده سودا می پزی، خسرو، به جست و جوی او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.