۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵۷

زینسان که ناوک می زند چشم شکارانداز او
بسیار مرد شیردل کاید شکار ناز او

جایی که با هر تار مو شد بسته صد گردن کشش
با ما چه عیاری کند زلف کمند انداز او

بر حکم آن خط قضا بنوشته اش بر گرد رخ
جان وام دارد او ببین مر عاشق جانباز او

گفتی که مرغ جانت را بند و قفس بسیار شد
این هم نماند، ای جان، بسی نزدیک شد پرواز او

شوقی که هست از شمع خود آلوده آتش مرا
گر مطرب آرد در نوا ترسم، بسوزد ساز او

خسرو ننالد پیش کس زیرا که گرید خلق خون
بس کز جراحتهای دل خون می چکد زآواز او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.