۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵۱

آن کیست که می آید صد لشکر دل با او
درویش جمالش ما، سلطان دل ما او

بی صبح و شبی خواهم کو را غم خود گیرم
من گویم و او خندد، تنها من و تنها او

مستم ز خیال او من با وی و وی با من
یارب، چه خیال است این، اینجا من و آنجا او

هجرم که ز چرخ آمد، از آه خودش زین پس
تا سوخته نگذارم، یا من به جهان یا او

مهتاب چه خوش بودی، گر بودی و من تنها
لب بر لب و رو بر رو، او با من و من با او

گویند مرا آخر دیوانگیت خو شد
دیوانه چرا نبوم، ماه من شیدا او

من خسرو او زیبا بنگر که چه ننگ است این
دیباچه دلها من، آیینه جانها او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.