۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵۰

ای جان من آویزان از بند قبای تو
بیچاره دلم خون شد در عهد وفای تو

افتاده نخواهم بود، الا به درت زین پس
گر خاک شوم باری زیر کف پای تو

گفتی که بدین زاری از بهر که می میری
والله که برای تو، بالله که برای تو

یارب، نفسی باشد کز عشق امان یابم
و آسوده بخسپم شب ایمن ز بلای تو

جان تیغ ترا دادم از شرم رخت مردم
زیرا به از این باید تعظیم جفای تو

یار دگرم گویی، وز آه نمی ترسی
یعنی که کسی دیگر، آنگاه بجای تو؟

هر چند که شد خسرو سلطان سخنگویان
از بهر یکی بوسه هم هست گدای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.