۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۲۷

سواره اینک آن سرو روانم می رود بیرون
بگیریدیش او، کز کف عنانم می رود بیرون

دعایی خوانش، ای زاهد که چندین خاطر خسته
به همراهی آن جان جهانم می رود بیرون

بدی گر گویمت، جانا، مگیر از من که مدهوشم
نمی دانم که تا چه از زبانم می رود بیرون

به جانان گفتنم ناگه نخواهد رفت جان، یارب
چه نام است این که هر بار از زبانم می رود بیرون؟

چه دل ها زان که خست این ناله های زار من، یارب
جگر دوز است تیری کز کمانم می رود بیرون

دلیری می کنم پیشش که خواهم ترک جان گفتن
دل من داند و هم من که جانم می رود بیرون

عجب حالی که خالی می نگردد سینه خسرو
بدین گونه که این اشک روانم می رود بیرون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.