۲۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱۱

گر ز شوخی نیستت پروای من
رحمتی بر چشم خون پالای من!

ناگهان گر گشت کویت می کنم
چشم من در غیرت است از پای من

من چو جان بدهم، سگ خود را مگوی
تا نگهدارد به کویت جای من

از دلم گر کرته تنگ آمد ترا
خود قبا کن این دل یکتای من

سوزش من از چراغ خانه پرس
کوست سوزان هر دم از سودای من

سنگهایی کان به کویت می خورم
گو گوارا باد بر رسوای من

جان خسرو در دو چشمت یک نظر
گر چه سرزد این قدر کالای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.