۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰۸

چه کنم کز دل من آن صنم آید بیرون
با دل از سلسله خم به خم آید بیرون

آخر، ای آه درون مانده، دمی بیرون رو
مگر از دل قدری دود غم آید بیرون

مژه تست چو پیکان کج اندر جگرم
بکشم، لیکن با جان بهم آید بیرون

جان رود، لیک دم مهر و وفایت گردد
آخر این روز که از سینه ام آید بیرون

من و رسوایی جاوید که عشق تو بلاست
هر که افتاد درین فتنه، کم آید بیرون

گر معمای خطت را به خرد برخوانند
قصه بیدلی از هر رقم آید بیرون

چنگ را ماند خسرو که زند چون ره عشق
ناله از هر رگ او زیر و بم آید بیرون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.