۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹۹

دریغ صحبت دیرینه وفاداران
خوش آن نشاط و تنعم که بود با یاران

چو از شکفتن نورزو عیش یاد کنم
به چشم من گل، اگر نیستند از آن یاران

چو دوستان وفادار رخت بربستند
جهان چگونه توان دید بی وفاداران

پدید نیست یکی هم از آن، تعالی الله
نبوده اند مگر آن خجسته دلداران

فراق کرده دل ما خراب و مرهم نه
به حقه فلک از بهر این دل افگاران

دلا، بدان که به تعبیر هم نمی ارزد
جهان که صورت خواب است پیش بیداران

عزیز من به متاع زمانه غره مشو
که آنست داروی کیسه بران و طراران

چو عمر می رود از حرص و آز، جان چه کنی؟
به هرزه چند توان کرد کار بیکاران

صلاح نفس مجو، خسرو، ز دل خود، از آنک
طبیب مرده نسازد علاج بیماران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.