۲۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸۴

جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن
چون جان دهیم در کف پایت خرام کن

داری به زیر غمزه و لب مرگ و زندگی
تا چند جان دهم، به زبان ناتمام کن

دعوی خونبهای دل خویش می کنم
یک بوسه بر لبم زن و قطع کلام کن

می کت حلال باد بنوش و خرام کن
بر زاهدان صومعه تقوی حرام کن

یک جرعه نیم خورده خود بر زمین بریز
در کام مرده شربت «یحیی العظام » کن

تا بو که بر لب تو رسم، خون من بریز
وانگه به جام باده رنگین به جام کن

ای باد صبحدم، چو بدان سوی بگذری
از من سگان آن سر کو را سلام کن

ای دل، چو سوختی ز هوسهای خام خویش
عمر عزیز در سر سودای خام کن

خسرو، نظر در آن رخ و وانگه حدیث صبر
اندازه تو نیست، زبان را به کام کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.