۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸۳

ای دل، علم به ملک قناعت بلند کن
چشم طمع ز خوان خسان بی گزند کن

خاک است هستی تو و خواهی که زر شود
از کیمیای نیستیش بهره مند کن

در خلوت رضا ز سوی الله روزگیر
و ابلیس را به سلسله شرع بند کن

روزی اگر به سوخته محنتی رسی
بر آتش درونه او جان سپند کن

آن کش ریاضتی نبود خود ز قند نه
و آن کش محاسنی نبود، ریشخند کن

از کوی عقل بر در سلطان عشق رو
وین تاج بفگن از سر و نعل سمند کن

تا چند زاغ مزبله، لختی همای باش
خود را به نانمودن خویش ارجمند کن

جان کش نخست در قدم شبروان عشق
برج حصار چرخ ز همت کمند کن

دشمن گرت ز پستی همت لگد زند
تو خاک راه او شو و همت بلند کن

سنگ ار یکی زنند، دعاشان دوباره گوی
کبر ار یکی کنند، تواضع دوچند کن

این آستانه ملک کسی، ز آن دیگر است
خسرو برو تو، هیچ کسی را پسند کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.