۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۸۰

ای دیده، بیش در رخ جانان نظر مکن
ور می کنی بر آن بت بیدادگر مکن

ای دل، نماند طاقت آنم که بشنوم
با من همه بکن، سخن آن پسر مکن

می رفت و من به خاک نهاده سر عزیز
در وی ندید، یارب از این خوارتر مکن

جان خواهدم برآمدن، ای باد، زینهار
از زیر موی زلف پریشان وتر مکن

گفتم «نماند خواب و خورم در غم تو» گفت
«آخر نه عاشقی، سخن خواب و خور مکن »

ای شهسوار، شکل تو ما را خراب کرد
یک مردمی بکن که از اینسو گذر مکن

ای ماه نو، ز حلقه به گوشان بندگیت
ما بنده ایم، حلقه در آن گوش در مکن

خسرو بر آستان تو افتاد و خاک شد
خواهی در او نظر کن و خواهی نظر مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.