۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰۲

بس به مویت اسیر شد جانم
گر گذاری، گریخت نتوانم

چون در آیی، نمی شناسم فرق
کین تویی در درونه با جانم

می نگر، من ندانمت گه گه
بس به نظاره تو حیرانم

نظر مردمان و دیده بد
بر تو چون پیرهنت لرزانم

سوی تو بینم و تو جانب من
چون بینی، نظر بگردانم

همه هستی به هیچ بفروشم
وعده وصل نیست، بستانم

عاشق آن چنان شدم که به دل
وصل و هجر هر دو یکسانم

دل من دزدی و شوی منکر
خسروم من، ترا نکو دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.