۴۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹۳

گر من به کمند تو گرفتار نباشم
افتاده درین سایه دیوار نباشم

آخر ز تو چیزی ست درین سینه، وگرنه
چندین به سر کوی تو بیدار نباشم

زنجیر گشایم، ببرد زلف تو، گر من
نوبرده آن غمزه خونخوار نباشم

خونها خورم و شکر تو گویم که ازین می
یک لحظه ز اقبال تو هشیار نباشم

خوش وقت دلی که بود آزاد که باری
من می نتوانم که گرفتار نباشم

چون خاص خیالت شدم، ای جان و خرد، دور
آن به که کنون پهلوی اغیار نباشم

گویند که «خسرو مگری » وای که چندین
بیرون نتراود، اگر افگار نباشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.