۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۷۰

تیغ برکش که تا ز سر برهیم
تیر بگشای کز نظر برهیم

آشکارا مکش که تا باری
هم ز سر هم، ز درد سر برهیم

خشم کن تا بمیرم اندر حال
از تو وز خویشتن دگر برهیم

آخرم جرعه ای ببخش از لب
تا ازین عقل حیله گر برهیم

گفتیم «خوش بزی و عشق مباز»
زنده از دست تو اگر برهیم

وه که شب در میان کنم نروم
از تو روزی که، ای پسر، برهیم

غم خسرو بگویمت که اگر
از رفیقان بی هنر برهیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.