۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵۶

نه یک دل، ار چه هزار است، آن او دانم
که من کرشمه آن ترک فتنه جو دانم

مرا چو بخت بد است، ار چه صد بلا به سرم
رسد ز یار، نه یاری بود کزو دانم

خوشم ز تو به جفایی، مده فریب وفا
که من فریب تو و نیکوان نکو دانم

چنین که بر سر کوی تو راه گم کردم
ز آستان تو رفتن کدام سو دانم

هوای روی تو برد آن همه هوس ز سرم
که گشت سبزه و رفتن به باغ و جو دانم

به جز به بندگیم روزگار می پرسی
به زیر پای توام، مردن آرزو دانم

دلم بیار که می آید از تو بوی دلم
که من سگ توام و بوی را نکو دانم

اگر چه گریه خسرو نشان رسواییست
ولیک من به حضور تو آبرو دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.