۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵۵

اگر چه از تو دل خسته و غمین دارم
بدین خوشم که بتی چون تو نازنین دارم

برای آن که کشم پیش چشم بیمارت
متاع عافیت اینک در آستین دارم

به بند زلف تو زنجیر جان خود سازم
دل ستم زده را چند گه براین دارم

به وصل تو چه بیارم نمود گستاخی
که شحنه ای چو فراق تو در کمین دارم

به ناز بینی و بدخو شدی و هم بد نیست
که دلبری چو تو بدخوی و نازنین دارم

مرا اگر چه که بر دست غم فروخته ای
هنوز داغ غلامیت بر جبین دارم

اگر چه خسرو روی زمین شدم به سخن
هم از وفا سوی تو روی بر زمین دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.