۲۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵۰

توانم از همه خوبان نظر بگردانم
مجال نیست کزان خوش پسر بگردانم

خوش آن زمان که به بویش نهفته می نگرم
چو سوی من نگرد، پس نظر بگردانم

مرا به بند مؤذن زبون کند هر روز
چنانکه آب در این چشم تر بگردانم

چنان ز دست تو مسکین شدم که خوبان را
اگر به راه ببینم، گذر بگردانم

کمر چه بندی، بگذار تا به گرد میانت
دو دست خویش به جای کمر بگردانم

توانم این که مگس از شکر برانم، لیک
ز دل مگس به چسان از شکر دانم

ز رشک سوخته شد، خسرو، ار بود دستم
ز زلف تو ره باد سحر بگردانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.