۲۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴۶

به جان رسیدم و از دل خبر نمی یابم
وز آن که نیز دلم برد اثر نمی یابم

از این دو دیده بی خواب شب شناس شدم
ولی قیاس شب هجر در نمی یابم

بهار آمد و گلها شکفت، لیک چه سود؟
که بوی تو ز نسیم سحر نمی یابم

کجا روم که به هر انجمن حکایت تست
به شهر هیچ بلا زین بتر نمی یابم

تو، ای عزیز، که با یوسفی، غنیمت دان
که من ز گم شده خود خبر نمی یابم

بکشتی ار چه چو من صد هزار پیش، هنوز
بیا که من چو تو یاری دگر نمی یابم

نوای خسرو مسکین خوش است بلبل وار
ولی دریغ که از باغ بر نمی یابم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.