۳۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴۲

گذشت باز بدین سوی ترک کج کلهم
کنون من و چو سگان خوابگه به خاک رهم

ز بس که من به زنخدانش در شدم به خیال
گمان برم به خیالی مگر به زیر چهم

دلم بماند به دنبال چشم او که مگر
زمان زمان به حقارت گهی کند نگهم

زهی درازی عمر و هلاک من زین غم
که نیست صبح شب غم کم از هزار مهم

مکن نصیحتم، ای آشنا، که بی خبرم
مدار آینه در پیش من که رو سیهم

به جان رسیدم ازین دل، بکش ز بهر خدا
که تو ز ننگ من و من ز ننگ دل برهم

به جرم عشقم، اگر می کشی، بکش، لیکن
نویس بر کفنم هم ز خون من گنهم

به پیش دیده خسرو تویی و بس، چه کنم؟
به پیش چشم نیایند آفتاب و مهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.