۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴۱

شکست پشت من از بار غم، چه چاره کنم؟
ز غصه چند خورم خون خویش و دم نزنم

به تیغ هجر دل من هزار پاره شده ست
عجب نباشد، اگر خون برآید از دهنم

ز بس که سینه خراشم چو گل ز دست فراق
چو لاله غرقه خون است چاک پیرهنم

ز بعد مردنم ار سوز دل چنین باشد
بسوز از تب هجر تو در لحد کفنم

از آن دمی که دلم شد به صحبتت مایل
نماند میل به بالای سرو و نارونم

حدیث باغ چه گویم که با خیال رخت
نمی کشد دل غمگین به لاله و سمنم

بیا که بی تو به جانم ز محنت خسرو
به لطف خویش رهان از عذاب خویشتنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.