۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۳۶

گر آشکار حدیث نهان خویش کنم
به آشکار و نهان قصد جان خویش کنم

ز گریه راز تو بر سینه چون رسد، چه کنم؟
روان ز گریه گره بر زبان خویش کنم

به حیله آنچه توانستم آن خود کردم
ولی ترا نتوانم که آن خویش کنم

از آن تست جفا و آزان بند وفا
تو آن خویش کن و من از آن خویش کنم

روان شدی به سفر، می رسد مرا چو جرس
که ناله ها بر سر کاروان خویش کنم

وداع کردی و چشمم روان شد از بر تو
کنون وداع دو چشم روان خویش کنم

طبیب رفت ز خسرو، دگر کنون وقت است
که خود علاج دل ناتوان خویش کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.