۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۳۳

برونم از دل پر خون نمی شوی، چه کنم؟
ز جان سوخته بیرون نمی شوی، چه کنم؟

تویی به حسن چو لیلی، ولیک هیچ شبی
انیس خاطر مجنون نمی شوی، چه کنم؟

به یک فسون که بگردی، در آمدی به دلم
کنون ز دل به صد افسون نمی شوی، چه کنم؟

هزار قصه نوشتم ز خون دل بر تو
تو هیچ بر سر مضمون نمی شوی چه کنم

به جان تو که فراموش نیستی نفسی
اگر چه می شدی، اکنون نمی شوی، چه کنم؟

ز دیده رفتن این خونم، آخر از جایی ست
ولی تو آگه ازین خون نمی شوی، چه کنم؟

مگو به طعن که خسرو مکن فراموشم
کنم اگر بشوی، چون نمی شوی چه کنم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.