۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰۹

هر شب فتاده بر در تو خاک در خورم
یک شب مگر ز بام تو سنگی دگر خورم

جایی که تو کمان کشی، ای نخل فتنه بار
پیکان آب داده چو خرمای تر خوردم

روزی که بینمت ز پی دیدن دگر
شب تا به روز حسرت روز دگر خورم

گر تو خوشی که برگ مرادی نباشدم
از شاخ عمر خویش مبادا که برخورم

مستم کند ز شوق بسان شراب تلخ
خونابه غمت که چو شیر و شکر خورم

سیری هنوز نیست لب خون گرفته را
چندی که من همی ز فراقت جگر خورم

کمتر کرشمه کن که کشنده ست این شراب
بیچاره خسرو، ار قدری بیشتر خورم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.