۲۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰۱

خیز، ای به دل نشسته که بیدل نشسته ایم
مگسل ز ما که بهر تو از خود گسسته ایم

آه، ار به روی تو نگشاییم ما شبی
چشمی که در فراق تو شبها نشسته ایم

آلوده جفای تو جان می رود درون
هر چند کز خدنگ جفای تو خسته ایم

سامان ز ما طلب مکن، ای پارسا، که من
میخواره و سفال به تارک شکسته ایم

در ده شراب شادی از آن رو که عقل رفت
دانی که از کدام بلا باز رسته ایم؟

خسرو، چه جای صرفه جان است و بیم سر
ما را که پیش سنگ ملامت نشسته ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.