۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷۵

در فراقت زندگانی چون کنم؟
با چنین غم شادمانی چون کنم؟

یار بدخو و فلک نامهربان
تکیه بر عمر و جوانی چون کنم؟

عشق و افلاس و غریبی و فراق
من بدینسان زندگانی چون کنم؟

ماه من گفتی که «جان ده » می دهم
عاشقم آخر، گرانی چون کنم؟

خواه خونم ریز و خواهی زنده کن
بنده ام من رایگانی، چون کنم؟

من نبودم مرد سودای تو، لیک
با قضای آسمانی چون کنم؟

حال خود دانم که از غم چون بود
چون تو حال من ندانی، چون کنم؟

ماجرای دل نوشتم بر دو رخ
گر تو بینی و نخوانی، چون کنم؟

نرخ بوسه نیک می دانم، ولیک
بی درم بازارگانی چون کنم؟

مست باشی، پاس چون فرماییم
من که دزدم، پاسبانی چون کنم؟

ور به خسرو بوسه ندهی آشکار
مرهم زخم نهانی چون کنم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.