۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷۳

ای به چشم تو خمار و خواب هم
در لب تو انگبین جلاب هم

زلف مشکینت که دل دزدد در او
هست مشکل تاب چون بیتاب هم

در خیال روی و مویت هر شبی
طالب شب می کنم مهتاب هم

دل گرفتار است چون خونخوار تست
زانکه خون گیرا بود جلاب هم

بس که خوار است آب چشمم پیش تو
غرق آبم بر درت بی آب هم

چند چون بی رحمتان خواهیم کشت
مهری آخر می کند قصاب هم

دین خسرو بین کز ابرو و رخت
شد دلش بتخانه و قصاب هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.