۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶۷

مدتی شد که نظر بر رخ یاری دارم
بلبلم، این همه افغان ز بهاری دارم

نازنینی ست که بهرش دل و دین می بازم
خوبرویی ست که با او سرو کاری دارم

مست دلدارم اگر می نبود، ورنه از آنک
ساقی سر و قدی لاله عذاری دارم

هر که پرسید که «تو دل سوی فلانی داری »؟
هیچ منکر نشوم، گویمش «آری دارم »

می روم غاشیه بر دوش غبار آلوده
چه کنم خدمت دیوانه سواری دارم؟

بامدادانش گرفتم که بیا می نوشیم
گفت بگذار بخسپم که خماری دارم »

خسروا، خدمت خوبان کنم از دیده،از آنک
هر چه دارم من بیچاره ز یاری دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.