۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶۳

خرم آن روز که من آن رخ زیبا بینم
او کند ناز و من از دور تماشا بینم

دوش مه دیدم و گفتم که ترا می ماند
زهره ام نیست ازین شرم که بالا بینم

لشکر جانش که پیراهن دلها گویی
بس منش خواهم از اغیار که تنها بینم

دل من گاه خرامیدنش از دست برفت
هر کجا پای نهاده ست من آنجا بینم

دل نه و صبر نه و هوش نه و طاقت نه
من در آن صورت زیبا به چه یارا بینم؟

وعده فرداست به فردا بکشم، من، مگر از آنک
بامدادان رخ شهزاده والا بینم

شمس آفاق خضر خان که به لطف جان بخش
هر دمش معجزه خضر و مسیحا بینم

آخر، ای شاخ گل تازه نوبر، تا چند
خار حسرت خورم و جانب خرما بینم؟

کیست خسرو که کند بوسه ز پای تو هوس؟
این بسم نیست که از دور در آن پابینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.