۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶۰

بی تو امید ندارم که زمانی بزیم
سهل آنست که تا چند به جانی بزیم

رخصت زیستنم نیست ز چشم تو، ولی
گر دهد غمزه شوخ تو امانی، بزیم

چو دهان تو یقین نیست، رها کن بازی
چند گاهی که توانم به گمانی بزیم

دست ده بر دهن خویش به بوسی تو مرا
مگر از لطف تو دستی به دهانی بزیم

خسروم، لیک چو فرهاد شدم کشته عشق
گر بگویی که چگونه ست فلانی بزیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.