۴۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵۵

من اگر بر در تو هر شبی افغان نکنم
خویش را شهره و بدنام بدینسان نکنم

گر دهم دردسری تنگ میا بر من، ازآنک
نتوانم که تو را بینم و افغان نکنم

روزی از یاد رخت پیش گلی خواهم مرد
من همان به که گذر بیش به بستان نکنم

وه که دیوانه دلم باز به بازار افتاد
من نمی گفتم کافسانه هجران نکنم

غم خورد این دل بیچاره، زبانش دادی
بعد از این چاره همانست که درمان نکنم

آشنایان همه بیگانه شدند از من، از آنک
هر کسی مصلحتی گوید و من آن نکنم

شکر گویم ز تو، ای توبه که کورم کردی
تا نظر بازی از این پیش به خوبان نکنم

خلق گویند «دعا خواه ز خوبان » نروم
روزگار خوش درویش پریشان نکنم

چند گویند، که خسرو، ز بتان چشم بدوز
گر میسر شودم روی بدیشان نکنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.