۳۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴۷

ز تو نعمت است و راحت لب شکرین و رو هم
به من آفت است و فتنه دل پر بلا و خو هم

همه عشق و آرزویی، غلطم که در لطافت
شده بی قرار و مجنون ز تو عشق و آرزو هم

نه فقیه گر فرشته چو تو گر حریف یابد
ننهد ز کف پیاله، ببرد سر سبو هم

تو که خون خلق ریزی، چه غمت از آن که هر دم
رود آب دیده ما ز غم تو آبرو هم

چه بلاست، بارک الله، رخ تو کزان تحیر
به خموشی اند مانده همه کس به گفتگو هم

به کرشمه گه گه این سو گذری که بهر رویت
جگری دو پاره دارم، نظری به چار سو هم

کشی و به نازگویی که اجل همی برد جان
دل تو اگر نرنجد مه من به رخ مگو هم

به فدا هزار جانت، رهی ار چه صد چو خسرو
به خراش غمزه کشتی، به شکنجهای مو هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.