۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴۴

باز وقت آمد که من سر در پریشانی نهم
روی زیبا بینم و بر خاک پیشانی نهم

سوده گشت از سجده راه بتان پیشانیم
چند بر دل تهمت دین مسلمانی نهم

تو بجنب، ای بخت و دشواری شبهایم مپرس
من گرفتارم، کجا پهلو به آسانی نهم!

دل به زلف یار و از من صد پیام غم برو
چند داغ غم بر این مسکین زندانی نهم

او نهد تیر بلا را در کمان ناز و من
جان نهم در پیش و بر دل منت جانی نهم

ای صبا، گردی ز لعل مرکبش بر من رسان
تا دوایی بر جراحتهای پنهانی نهم

دیدگان بر تو نهم، ای سرو آزادت غلام
اینست کوته بینی، ار بر سرو بستانی نهم

بر من افشان جرعه ای زان جام خود تا از نشاط
رخت هستی را به بازار پریشانی نهم

چون پریشان گشت کار خسرو از عشقت، چه سود؟
گر کنون صد پی به سر دست پشیمانی نهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.